اوای عزیزماوای عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

اوای خوش زندگی ما

خونه تکونیم تموم شد

هاااااااااااای خونه تکونیم تموم شد خیالم راحت شد هوراااااااااا دیشب شوهری اومد خسته و کوفته از سر کار واسم حمام و دستشویی را برق انداخت و ختم غاعله خونه تکونی را اعلام کردیم دستت درد نکنه شوهر جونیییییی دیگه میرم خرید و بقیه کارها امیدوارم کار خونه تکونی همه مامانها به زودی تموم بشه از اینجا به همه خسته نباشید میگم خسته نباشید مامانها و دوست جونهاااااااااا ...
19 اسفند 1392

من

من از اول اسفند کلی ذوق اومدن عید را داشتم از بچگی اینجوری بودم و عاشق عید و لباس نو و سفره هفت سین اخه من هنوز یه وقتها که نه بیشتر مواقع بجه میشم و مثل بجه ها گریه میکنم و ذوق میکنم با همه مشکلاتی که دارم کودک درونم زنده هست البته دیگه چیزی ازش نمونده با این حال زار من اما برعکس شوهرم اهل این حرفها نیست من خیلی رمانتیک و احساساتی بودم  و هستم و همه چیز واسم مهمه سعی میکنم تو لحظه زندگی کنم بر عکس شوهرم ارش تا از یه چیزی ناراحت میشم گریه میکنم زیاااااااد با خودم حرف میزنم و زود خودم را اروم میکنم و بعدش میوه میخورم چون خیلی میوه دوست دارم بعد هم اهنگ شاد میزارم و غمم یادم میره به همین راحتی اصلا ادم کینه  ای نیستم و زود گذشت میکنم...
14 اسفند 1392

عکس از نوع درهم برهم از اوایی

جدیدا یاد گرفتی نشسته برمیگردی پشت سرت و پاهات را میچرخونی اینجا هم تازه از خواب بیدار شدی داری عموپورنگ میبینی قربون اون لپهای باد کردت و پاها میره بالا این عکس هم مال امروزه که من مشغول خونه تکونی تو اشپزخونه بودم و اومدم دیدم بلههههههههههه  رفتی سراغ دستمال های بیچاره کارت رو کردی و داری تلوزیون میبینی و در اخر جعبه را خوردی و از تو دهنت یه تیکه در اوردم موش کوچولو حالا خوبه قورت نمیدی و این جور چیزها را نمیخوری این هم مدل خوابیدن فرشته کوچولوی من همش تو خواب قلت میخوری و سرت را اینجوری کج میکنی منم تا صبح 100 بار میزارمت سر جات و دوباره تو سرت رو  از بالشت میبری پایین خوب بخوابی عششششق من ...
12 اسفند 1392

دیشب و امروز

سلام خاله ریزه من دیروز هم تنها بودیم و من همچنان کزتی میکردم اون هم تو اشپزخونه ساعت 7 عصر رفتیم خونه مامان جون و کلی بازی کردی و دلبری کردی الهی فدات بشم بابا هم ساعت 10 اومد شام کتلت پخت مامان جون خوردیم و تو که خیلی شیطونی کرده بودی و خسته بودی خوابت میومد تا اومدیم تو ماشین لالا کردی ما هم رفتیم 1 ساعت دور زدیم تا تو بد خواب نشی. امروز هم شنبه 10/12/1392و شما 9 ماه و نیمه هستی عششششششششششق کوچولوی من امروز هم تنها بودیم و بابا نیومد از یه جهت بهتر شد که نبود چون من خیلی کار داشتم تو اشپزخونه و یه ناهار سرهم بندی خوردم و ساعت 5 که از خواب بیدار شدی و شیر خوردی بردمت دکتر بدیعی واسه چکاپ یه 2 ماهی بود نرفته بودیم خواستم این اخر سالی چک ب...
10 اسفند 1392

پنجشنبه 8/12/1392

دیروز من و تو از صبح تا 11 شب تو خونه تنها بودیم بابا زنگ زد گفت سرش شلوغه نمیاد ناهار منم ناهار تو را دادم و 1 ساعتی خوابیدی و خودم هم ناهار خوردم و چون خیلییییی خسته بودم به خاطر اینکه کابینتهای اشپزخونه را (داخلش)را تمیز کردم تا اومدم این ور اون ور بشم و بخوابم کنارت 1 ساعت گذشت و تو بیدار شدی و منم نخوابیدم دوباره رفتم سراغ کارهام و تو هم عمو پورنگ میدیدی بهت قطره اد دادم خوردی و خرما بهت دادم یکم سیب خوردی و خوابت گرفت وسط  برنامه کودک دیدن بهت شیر دادم نیم ساعت خوابیدی الهی بمیرم لثه هات میخاره و کلافه ای این روزها و همش دستت تو دهنته و میکشی به لثت امیدوارم راحت بشی زودتر و دندونت بزنه بیرون تا کمتر درد بکشی خورده خورده کارهام تم...
9 اسفند 1392

امروز ما اینگونه گذشت

خوب  دختر خوشگل و جیگر و عسلی  مامان جونم برات بگم که امروز روز دوم خونه تکونی بود واتاق خواب خودمون هم تموم شد من هم یکم خیالم راحت تر شد از صبح 10 بیدار شدیم اول صبحونه تو بابا را دادم و بعد خودم هم صبحانه خوردم و رفتم واسه تمیز کاری 2 ساعتی کار کردم که گرسنت شد و خوابت گرفت و منم مجبور شدم دست بکشم از کار و بیام بهت شیر بدم و بعد هم لالا کردی و منم چون خواب بودی نمیتونستم کارهای سر و صدا دار انجام بدم نشستم پای لب تاب تا بیدار شدی 1 ساعت خوابیدی و سر حال بودی دوباره رفتم سراغ کارم و تو هم تو رورعک بودی کلی ملافه شستم رو بالشتی شستم پتو 2 تا داشتم واسه شستن . روتختی شستم(البته ماشین شست) کل دکوراسیون اتاق را عوض کردم بابا هم ...
8 اسفند 1392

خونه تکونی میکنیم

بالاخره بهار خانوم تو راهه و باید خونه تکونی کرد اخه عید توراهههههههههههه اون هم چه عیدی بشه امسال با دخترم اخ جووووووووون منم خونه تکونی را شروع کردم اول از اتاق تو شروع کردم دختر نمکی مامان چون هم کوچولو تره هم تمیزتر و زیاد کاری نداشت.دیوارها را نمیشورم چون تمیزه 2 ساله که تو این خونه ایم فقط یه جاهایی که لک داره با اسپری اتک و دستمال تمیز کردم. یه پنجره کوچولو هم داره که لای درزهاش و شیشه را تمیز کردم. کمد دیواری اتاقت هم تمیز کردم و وسایل اضافه را گذاشتم داخلش و یه سری وسایل هم دور ریختنی بود که ریختم بیرون. کمد و ویترین و تختت هم جابه جا کردم وکلا تغییر دکوراسیون دادم که خیلی خوب شد. و به دلم نشست من کلا عادت دارم باید تو خونه تکونی...
8 اسفند 1392

عشق منی

امروز خیلییییییییییی ماه بودی گل بودی همیشه ماهی ولی امروز عالیییییییییی بودی الهی قربونت برم هم خوب صبحانه خوردی هم زرده خوردی هم یه نصف لیوان اب خوردی افرین مامانی که روز به روز که بزرگتر میشی خانوم تر و عاقل تر میشی عشق کوچولوی من عاشقتم به خداااااااااااااا. ظهر خوب خوابیدی بعد خوب ناهار خوردی یه کاسه پر وایییییییییی که خستگی از تنم در اومد وقتی کاسه خالی را دیدم. روزی یه دونه خرما بهت میدم میخوری دوست داری نوش جونت نفسم تا یادم نرفته بگم که اصلا اذیت نکردی و بر عکس انتظارم قطره ا د را خوردی هنوز بهت اهن ندادم امیدوارم اونم خوب بخوری عشق درسته مامانی فرشته کوچولوی من امروز بعد از 5 ماه با کالسکه رفتیم بیرون هوا یکم بهتر شده ومنم خرید داش...
5 اسفند 1392

اوا دل میبره

سلام عشققققققققققق درسته من دیگه بابایی جمعه بعداز ظهرها  هم میره مغازه و من و تو از صبح تا شب تنهاییم اون جمعه مامان جان و بابا جان حسین اومدن پیشمون ولی زود رفتن. ولی این جمعه تنها بودیم بابا اومد ناهار خورد و زود رفت دختر خوبی بودی مثل همیشه فقط تو خوردن قطره هات یکم گریهههه کردی ولی خوردی بالاخره خوب هم غذا خوردی و بعد هم خوابیدی منم واست عموپورنگ را ضبط کردم وقتی بیدار شدی در حال تماشای عموپورنگ دست میزدی و منم از فرصت استفاده کردم بهت موز میدادم یک کوچولو خوردی  موز را بیشتر از سیب دوست داری الهی فدات بشم که کارتون میبینی میخندی ساعت 8 هم بهت شام دادم ساعت 9.5 بابا زنگ زد گفت بریم بیرون منم زیر قابلمه غذات را خاموش کردم و ...
3 اسفند 1392